جدول جو
جدول جو

معنی چو چاغ - جستجوی لغت در جدول جو

چو چاغ
گونه ای سبزی مانند اسفناج که به صورت آب پز خورده شود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپ چاب
تصویر چپ چاب
صدای بوسیدن، صدای بوسیدن کسی با وضعی صدادار، صدای بوسه های پی در پی، صدای دهن در وقت خوردن یا نوشیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
از قرای استرآباد در میان دهنه در بالای کوه واقع شده است، از چشمه آبیاری میشود، هوایش ییلاقی و چهل ویک خانوار جمعیت دارد و ییلاق اهالی کنول میباشد، (مرآت البلدان ج 4 ص 285)، از دهات فندرسک از آبادیهای مازندران و استرآباد، (مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 171)
لغت نامه دهخدا
بانگ گنجشک را گویند، وقتی که جانوری قصد گرفتن او کرده باشد یا کسی دست به آشیان او کند که بچه او را برآورد، (برهان)، آواز گنجشک باشد در زمانی که جانور شکاری قصد او کند یا وقتی که بچۀ او را از خانه او بردارند، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، بانگ گنجشک و دیگر مرغان خصوصاً وقتی که جانوری قصد گرفتن او کند و یا کسی جهت گرفتن بچۀ وی دست در آشیان آن نماید، (ناظم الاطباء)، صدای گنجشک و دیگر پرندگان کوچک در موقعترس یا هنگام اضطراب، جیرجیر، جیک جیک:
بی خانمان و بی زن و فرزند دشمنت
گنجشک وار دارد پیوسته چاوچاو،
شمس فخری (از انجمن آرا)،
، صدا، (برهان)، شور و غوغا، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
ده کوچکی است از دهستان سرکاله بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت واقع است. و40تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ناله و زاری، سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرنده دیگر به او حمله کند یا کسی بلانه او تجاوز نماید تا بچه اش با بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو راغ
تصویر دو راغ
دوغ و ماستی که شیر در آن دوشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
دو قطعه چوب کوتاه و بلند مربوط به بازی الک و دولک
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشاخه های خشک درخت، خس و خاشاک
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمار، ناسالم
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در ارتفاعات کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
گوه ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشنده ی چوب، نجار، خراط
فرهنگ گویش مازندرانی
افراد چوب به دست و آماده ی دعوا، افرادی که شغل آن ها خرید
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه دراز، چانه ی لاغر و کشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که عادت به کتک خوردن داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلی از شاخ گاو که صاف و بدون خمیدگی است
فرهنگ گویش مازندرانی
در در مقام توهین ناسزا به زنان لاغر اندام به کار می رود، ظرف چوبی تنباکو
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ بزرگ و شاخ دار
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی آب، گودال آب، روستایی از دهستان بهرستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر، تکیده، هشت پا، موجودی افسانه ای، چوب پا، نوعی پرنده ی مهاجر با پاهای بلند
فرهنگ گویش مازندرانی